جدول جو
جدول جو

معنی فریاد خاستن - جستجوی لغت در جدول جو

فریاد خاستن
(دِ کَ دَ)
فریاد برآمدن. ناله برخاستن. فریاد برخاستن. بلند شدن آواز و ضجۀ کسی. (یادداشت بخط مؤلف) :
به شهر اندرون بانگ و فریاد خاست
به هر برزنی آتش و باد خاست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
کنایه از یاری خواستن، داد خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا خاستن
تصویر فرا خاستن
قیام کردن، برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَ دَ)
استغاثه. مدد خواستن. استمداد کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. (تاریخ بلعمی).
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادار آنگاه فریاد خواست.
فردوسی.
دست به استادم زد و فریادخواست. (تاریخ بیهقی). به عجز خویش معترف گرد و فریاد خواه. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(دِنِ / نَ دَ)
فریاد خواستن. فریاد کردن:
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم و قصر امام الوری شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ سَ تَ)
فریاد برآوردن. ناله داشتن:
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ دَ)
استغاثه کردن. دادخواستن. تظلم. دادخواهی. (یادداشت مؤلف) :
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان کرکر (؟)
دقیقی.
از او فریاد جست و عذرها خواست. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فریاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
یاری خواستن داد خواستن استغاثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا خاستن
تصویر فرا خاستن
قیام کردن برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
((~. خا تَ))
داد خواستن، کمک خواستن، فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریاد یافتن
تصویر فریاد یافتن
((~. تَ))
دادرس پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریاد داشتن
تصویر فریاد داشتن
((~. تَ))
بانگ کردن، آواز بلند کردن، فریاد برداشتن
فرهنگ فارسی معین